دكتر عبدالرضا ناصرمقدسي
قبل از آغاز مقاله، ذكر يك نكته را ضروري ميدانم. اين مقاله حاصل يادداشتهايي است كه هنگام خواندن كتاب «درباره عكاسي» تالیف «سوزان سونتاگ» نوشته شده است. در واقع نگارنده با مقايسه علم راديولوژي با آنچه «سونتاگ» در باب هنر عكاسي ميگويد به نتايج ذيل رسيده است. پس اگر نكته جديدي در اين مقاله باشد، مرهون نظرات ژرف و عالمانه «سونتاگ» است (درباره عكاسي، سوزان سونتاگ، ترجمه: نگين شيدوش، ناشر: حرفه نويسنده، چاپ دوم 1390).
پيرمردي 70ساله را به اورژانس بيمارستان ميآورند. همراهانش ميگويند كه از چند ساعت قبل به صورت ناگهاني دچار كاهش سطح هوشياري شده است. پسرش ادامه ميدهد كه در ضمن امروز صبح صبحانه نخورده و تاكيد ميكند كه اگر يك سرم قندي به پدرم بزنيد، همه چيز روبهراه ميشود. اصرار دارد كه ما هرچه زودتر اين كار را انجام دهيم تا آنها هم با مريضشان به خانه برگردند. دخترش ميگويد: «نه، فشارخون پدرم بالا رفته است. ما در خانه دستگاه ديجيتالي داريم، فشارش را گرفتيم، 18 بود. فشارخون پدرم هيچوقت از 14 بالاتر نميرفت، فشارخونش را پايين بياوريد، حتما خوب ميشود.» در جايي كه من طبابت ميكنم، هنوز اين اعتقاد وجود دارد كه جنزدگي، عامل ابتلا به بيماري است. خيلي از بيماريها را هم به طلسم نسبت ميدهند و بازار افرادي مشهور به رمال (كه با نوشتن ادعيه، اين طلسمها را مثلا باطل ميكنند)، بسيار رونق دارد. بنابراين برادر بيمار خطاب به من ميگويد: «اگر نميتواني خوبش كني، ببريمش پيش رمال.» بنابراين به نظر همراهان يا به عبارت ديگر جمعي كه بيمار بين آنها زندگي ميكند و همانند يك كلمه در يك متن، به واسطه ارتباط با اين جمع معنا پيدا ميكند، بيماري او نيز دلالتهاي بسياري دارد: نخوردن غذا، افزايش فشارخون، جنزدگي، طلسم و… . به عبارت ديگر بيماري، مولد انواع مجازها و استعارههاست و يك بيماري به واسطه اين همه توجيه، بر دايرههاي استعاري يك بيمار افزوده و عملا دنياي او را وسعت ميبخشد. اما من پزشكم، ساكتم و فقط به اين حرفها گوش ميدهم. بيمار را سريع براي سيتياسكن ميفرستم. با انجام سيتياسكن مشخص ميشود كه در سر بيمار ما تومور بدخيمي هست كه به علت خونريزي ناگهاني او را به كما برده است. وقتي موضوع را با همراهانش در ميان ميگذارم، ناگهان ورق برميگردد. ديگر بيماري مولد استعارههاي مختلف نيست بلكه پدرشان به عنوان يك بيمار معادل با توده سرطاني ميشود و سرطان مزبور تمام هويت اين بيمار ميشود. بچههايش گريه ميكنند و تكرار ميكنند كه «پدرمان سرطان دارد.» بيمار در يك كلمه خلاصه ميشود: «سرطان» و نام سرطان آنقدر قدرت دارد كه تمام هويت بيمار را دربرميگيرد، اما چرا اين اتفاق ميافتد؟ تا قبل از انجام سيتياسكن، حتي اگر بيمارمان فوت ميكرد، باز هم هويتي وسيع و متكثر داشت. او پدري بود كه تا چند ساعت قبل كارهايش را انجام ميداد و حال، به واسطه نخوردن صبحانه يا افزايش فشارخون يا طلسم يكي از بدخواهان فوت كرد. اما پس از انجام سيتياسكن تمام اين احتمالات كه هر يك دنياي وسيعي را ايجاد ميكنند و مولد استعارههايي هستند كه قرنها بين مردم رايج بود، حذف ميشود و سياهچاله سهمناك سرطان معنا و مفهوم بيمار را از او ميگيرد و بيمار را به خودش يعني به سرطان استحاله ميكند و اين استحاله به واسطه علم راديولوژي و امكان تشخيصياي چون سيتياسكن مقدور ميشود. اما چرا راديولوژي اينقدر پرقدرت و پرتوان است؟ به سخن ديگر، چه امكان فلسفياي در پس آن نهفته است كه چنين توانايي خردكنندهاي را به آن ميبخشد؟
وقتي از بيماري راديوگرافي به عمل ميآيد، انگار در ژرفاي بيماري يك پله پايين ميرويم. در واقع يك عكس راديوگرافي همانند سيتياسكن بهعملآمده از بيماران، ما را از لايههاي سطحي بيماري به عمق بيماري ميبرد. شايد با سيتياسكن به تشخيص نرسيم. در آن صورت ميتوانيم از موداليتههاي تصويربرداري ديگري چون ام.آر.آي، پتاسكن و تركتوگرافي استفاده كنيم. هر كدام از اين موداليتهها يك لايه متفاوت از بيمار و بيماري را به ما نشان ميدهند. بايد گفت كه به مدد اين تكنولوژيها، عملا علم راديولوژي انسان را به موجودي با لايههاي متعدد تبديل كرده است كه در هر مرحله يك لايه را مكشوف ميكند. اگر يك عكس در هنر عكاسي، قطعهاي از جهان را حبس ميكند، راديولوژي به اعماق آن نفوذ ميكند. راديولوژي حبس لحظهاي از واقعيت نيست بلكه بهمثابه جراحي واقعيت و نشان دادن لايهاي ديگر از آن است. حال با رفتن به ژرفا، عملا راديولوژي معناي واقعيت را نيز عوض ميكند. اگر در لايه رويي، بيماري معادل با استعارههاي مختلفي چون نخوردن غذا، افزايش فشارخون، طلسم، جنزدگي و… بود، در لايه عمقي و با كشف يك تومور بدخيم، عملا معناي بيماري نيز به طور كامل عوض ميشود و به تبع آن راديولوژي، قدرتمندانه انسان را به سرطان تقليل داده و آن تومور بدخيم، انسان را با معناي خود معنا ميكند و اينگونه انسان به نام سرطان ميميرد. از اين رو يك توده بدخيم واضحترين و شايد مخربترين كشف يك عكس راديوگرافي است. از سوي ديگر، راديولوژي با افشاي سرطان، به آن معنايي فلسفي نيز ميبخشد و آن را از يك بيماري صرف به يك عامل ايجادكننده هويت تغيير ميدهد. فردي ميميرد و ما نميدانيم مرگ او به چه دليلي است، اما راديولوژي معناي مرگ را با نام سرطان افشا ميكند. ديگر آنچه ما با آن مواجه هستيم يك انسان مرده نيست، بلكه انساني است كه به نام سرطان مرده است. اينگونه است كه سرطان، همهكاره ميشود و اين راديولوژي است كه سرطان را همهكاره كرده است. از سوي ديگر راديولوژي ترس و ارعاب را به سرطان بخشيده است. بيمار و همراهان وي در انتظار پاسخ راديوگرافي در اضطراب شديدي به سر ميبرند. راديولوژي عاملي ميشود براي اضطراب و اينگونه قدرت را از انسان سلب كرده و او را پوچ و بيمحتوا ميكند؛ انگار راديولوژي به واسطه نمايش ژرفا، ضعفهاي انسان را نيز به رخ او ميكشد. اگر هنر عكاسي يك عمل غيرمداخلهجويانه است، راديولوژي عين مداخله است. راديولوژي در زندگي، معنا و هويت فرد مداخله ميكند؛ او را به يك تومور تقليل ميدهد و اينگونه، مداخلات بيشماري را نيز باعث ميشود: فرد بايد جراحي كند، تحت شيميدرماني و راديوتراپي قرار بگيرد و از ضعف و ناتوانی و اضطراب رنج ببرد.
با اين همه، راديولوژي فينفسه در پي برانگيختن احساسات نيست. او در پي نمايش زشتيها و زيباييها نيست بلكه در واقع راديولوژي در پي شناخت است. راديولوژي، سرطان (و صدالبته صدها بيماري ديگر) را از محاق خارج ميكند، به آنها معنا ميدهد و آنها را پرآوازه ميكند. از سوي ديگر، با اين كار بيمار را نيز به كشفيات خود استحاله ميكند. بنابراين راديولوژي به شدت فردگراست، كاري به هويت جمعي ندارد و با استحاله انسان به يك بيماري، اجازه ارتباط بيمار با انسانهاي ديگر را از او سلب ميكند. انسان در فرديت عميقي كه با مفهوم سرطان انباشته شده است، غرق ميشود.
اگر هنر عكاسي ثبت زمان است، راديولوژي ثبت مرگ به فجيعترين و بيمعناترين شكل آن است. عكاسي ميتواند صحنهاي از كشته شدن يك آدم را در يك جنايت يا در حين يك جنگ (كه هر كدام شامل انگيزههاي بيشماري است)، ثبت كند. ولي كشف يك تومور مرگزا با يك عكس راديوگرافي هيچ معنايي ندارد. بيمار دايم از خود ميپرسد كه «چرا من؟ چرا من به اين عفريته مبتلا شدم؟»راديولوژي بهمثابه كشف دنياي زيرين است: واقعيتي مرگبار كه درون ما جريان دارد و گاه همچون فرشته مرگ، گريبانمان را ميفشارد. اگر دوربين عكاسي سبب زيباتر شدن جهان شده است، راديولوژي، جهاني را به جهان ما افزوده است. البته اين جهان به معناي افزايش استعارههاي انسان نيست بلكه با ايجاد استحاله، انسان را در خود غرق ميكند، اينگونه راديولوژي هم افسونزداست و هم استعارهزدا. در واقع راديولوژي همواره از يك رئاليسم خشن سود ميبرد و شايد به بياني ديگر راديولوژي را بايد عاملي براي از بين بردن انسانيت شمرد. با اين همه، هيچكس نميتواند نافي قدرت اين علم شود. شايد راديولوژي و به طور كلي طب مدرن انسان را به يك بيماري استحاله و بدينگونه او را از انسانيت تهي كند، اما بر زندگاني او نيز ميافزايد و چه چيزي حقيقيتر و زيباتر از واقعيت بيولوژيك يك انسان است. چه چيزي در جهان ما واجبتر از حفظ جان انسانهاست، فارغ از اينكه اين جان چه مفهوم يا معنايي را با خود حمل ميكند.